من به دستی که مرا
پر دهد از این قفس گمنامی، محتاجم
و به نوری لب ایوان سیاهیهایم
من به تو محتاجم
به تو ای سبز ترین قصه عشق
که در اندیشه اوهام زمان می چرخی
و مرا
گاه به سر حد جنون میرانی
من به تو محتاجم...