جلسه محاکمه عشق بود
و قاضی عقل
و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود
یعنی فراموشی
قلب تقاضای عفو عشق را داشت
ولی همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق
آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی
و شما پاها که همیشه آماده رفتن به سویش بودید
حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند
تنها عقل و قلب در جلسه مادند
عقل گفت :دیدی قلب همه از عشق بیزارند
ولی من متحیرم که با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده
چرا هنوز از او حمایت میکنی !؟
قلب نالید:که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود
و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند
و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم
پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم
زمزمه کن..
من زمزمه هایت را دوست دارم.
زمزمه کن چهره ات را به خاطر می آورم
در آن هنگام که می خندی.
بخند، من خنده هایت را خیلی خیلی خیلی خیلی دوست دارم .
زندگی زیباست آن هنگام که دستان توست سایه بان تنهایی من .
من دستهایت را خیلی خیلی خیلی دوست دارم
سرت را بر شانه هایم می گذاری و با من سخن می گویی
و این خیالی است که از ذهنم می گذرد و
من شانه هایت را خیلی خیلی خیلی دوست دارم
کوه با تمام عظمتش یارای مقابله با گامهای مصمم من نیست
وقتی بخواهم خاطرات را دربین شقایقهای آن بیابم
من یادت را خیلی خیلی خیلی دوست دارم
آسمانها هم کوچکند وقتی در فضای سیال نگاهت گم می شوند
من نگاهت را خیلی خیلی خیلی دوست دارم
من حتی گریه ات رادوست دارم
آن هنگامیکه اشکها زگونه هایت برگیرنده آغوش من باشد
ولی من هنگامه رفتنت را دوست ندارم .
وقتی می روی به جاده أی که تو را می برد،
حتی به سنگهائیکه پیش پایت قرار می گیرند حسودی می کنم
وقتی می روی حس می کنم رهگذر قصه هایم خواهم ماند
ومن حتی رهگذر کوی تو بودن را
خیلی خیلی خیلی دوست دارم
وقتی در کنارم هستی مهر بر من می بارد
من حضورت را خیلی خیلی خیلی دوست دارم
و چه زیباست گردش در هوائیکه وجود تو آنرا
عطر آگین کرده باشد
من بوی پیراهنت را خیلی خیلی دوست دارم
آن شاخه گلی را که تو به من هدیه کنی می بوسم .
و
اگرتو نخوانی من آواز چکاوک را نمی خواهم
من جاده های سرسبز وزیبا را نمی خواهم اگر تو نباشی
من همان جاده تب دار کویری را می خواهم
اگر مرا به تو برساند
من رنجی را که در راه دیدار تو باشد دوست دارم
چرا که من تو را دوست دارم.
چشمهایم برای تو :
تویی که سرشارترین نگاهم همواره پیشکش تواست
تویی که زیباترین لبخندم همواره هدیه تواست
تویی که صادقانه ترین سخنانم را بی کم و کاست برایت بازگو می کنم ...!!!
تویی که ساده ترین خواسته هایم را بی کم و کاست از تو می خواهم ...!!!
تویی که ذره ذره تمامی دنیای مرا از آن خود ساختی.
تویی که ذره ذره تمامی وجود مرا تسخیر خود ساختی .
تویی که در تمام وجودم شور و عشق را پدید آوردی.
تویی که هر لحظه بودنت مرا آرامش است ...!!!
تویی که تمام زندگی منی ، تویی که شب را برایم ستاره آوردی ...!!!
تویی که هرگز لحظه ای از خاطرم دور نبوده ای.
تویی که می خواهمت ، تویی که نباشی میمیرم ...!!!
منی که بی تو هیچم ...!!
بی تو هیچم ....
بی تو هیچم ...
بی تو ... هیچم
دیر زمانی ست که شادی به کالبدم خدانگهدار گفته ست.
همچون کیمیاگری دیروز را به امروز و امروز را به فردا تبدیل می کنم ............
وه! چه وحشتناک .....
فردا همانند دیروز بود و هست... اما، آیا می ماند؟.............
نه، نازنین من انتظار شور و شادی از من انتظاری ست عبث و بیهوده.
چه بهتر که در این سر مستی و شادمانی ات تنها باشی.
مرا چه به پایکوبی و قهقهه های مستانه.
اما،مهر من اگر روزی دلت هوای غروب کرد و گرفت،
و یا اگر روزگاری دلت را نامردمانی بی رحمانه شکستند به یاد آور......
به یاد آور مرا ......
به یاد آور شانه ای هست ـ هر چند نحیف و هر چند که خوشایندت نباشد ـ
شانه ای که دیر زمانی ست ترنم ضربه های گنگ شقیقه ات را به یاد نمی آورد...
همراه من همچون روزهای گذشته مرا از خاطر نبر ....
جایی، آن گوشه های ذهنت، مرا دفن کن.
نه! نه! بهتر این است که بگویم مرا به خاک بسپار.
منی که سخنی جز سکوت ندارم.....
تنها این را بدان، امید من
" سکوت من پر بود از رازهای ناگفته "
سکوتم را باور کن تنها تو ای ماندگارترینم...
خواب مانده ام مثل ساعت روی طاقچه
تنها مانده ام مثل شاخه های خشک باغچه
یخ زده ام مثل شبنم روی برگها
سکوت می کنم مثل تنهایی مرغ عشقها
از یاد می روم مثل سالمندی فسرده
می سوزم نه مثل شمع مثل شومینه
می گریم همچون باران پاییزی
دوستم ندارند مثل جوجه اردک زشت
دوستت دارم مثل عزیزترینم
کسل کننده شدم مثل نصیحت های مادرم
می پزمرم مثل ساقه ای که قلبش شکسته
رد می شوی از روی من مثل برگهای پاییزی ،
صدای شکستنم را می شنوی و این را تقدیر من می دانی