تقدیر

خواب مانده ام مثل ساعت روی طاقچه

تنها مانده ام مثل شاخه های خشک باغچه

یخ زده ام مثل شبنم روی برگها

سکوت می کنم مثل تنهایی مرغ عشقها

از یاد می روم مثل سالمندی فسرده

می سوزم نه مثل شمع مثل شومینه

می گریم همچون باران پاییزی

دوستم ندارند مثل جوجه اردک زشت

دوستت دارم  مثل عزیزترینم

کسل کننده شدم مثل نصیحت های مادرم

می پزمرم مثل ساقه ای که قلبش شکسته

رد می شوی از روی من مثل برگهای پاییزی ،

صدای شکستنم را می شنوی و این را تقدیر من می دانی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد