دگر اینجا
برای تو
خریداری نیست
هیچ بازاری نیست !
این متاعی که تو دل عشق نهادی نامش
برو بفروش به خریدار دگر
این متاع همه نیرنگ وریا را بده بر یار دگر
برو بازار دگر !
روز اول به صد امید به تو پیوستم
چه هوس ها که پدیدار شد و در بستم
برو بیکاره که زین پس دگر اینجا
هوس است
پایبند تو شدن ای دل بیچاره
بس است !!
برو دل هر چی که مونده تو وجود من ببر
برو هر جا که میخوای یه عشق تازه ای بخر
برو از سینه ی تنگم برو بیرون بی وفا
دیگه دست بکش ازم جدام بزار با غصه ها
بابا از بس که ازت جفا دیدم خسته شد م
مثل سیمرغی بودم که بال و پر بسته شدم
روز اولی که پا گذاشتی تو سینه ی من
من همه وجودمو وقف تو کردم دیوونه!
برو دل دستتو از سرم بکش
نمیخوام که خاطراتت تو وجودم بمونه
آخه تا کی از غمت سرم رو پایین بگیرم
نمیخوام با تو باشم بزار که تنها بمیرم
دیگه هیچ صحبتی نیست میون ما
برو بیرون برو بیرون بی وفا !
نمی دونم چرا دیشب دوباره
تو خواب راحت من پا گذاشتی
شتابون اومدی اون نیمه شب
سرشک غم تو چشمام جا گذاشتی
اگه یادت باشه خودت می خواستی
که هر چی بود میون ما تموم شه
تو رفتی و برات فرقی نمیکرد
که خواب خوش به چشمونم حروم شه
اگه حرفی واسه گفتن نداری
چرا شبها نمی ذاری بخوابم
تو که با من سر یاری نداری
چرا هر نیمه شب آیی بخوابم
برو ای دل که دگر با تو مرا کاری نیست
گل از خوبی به مه گویند ماند
ماه بر خورشید
تو آن ابری
که عطر سایه ات یا سایه عطرت
تواند هم گل و هم ماه و هم خورشید را پوشد
بیا پیشم ابر عزیز