قاصدک

 

خیره خیره مرا می نگرد

کودکی ست

سرش به روی شانه افتاده

نگاهش مات شده

و دستانش حس یخ زدگی را از فرسنگها راه

منتقل می کند

مرا می نگرد

و من با نگاهش غرق ابهامی تهی می شوم

تهی می شوم

از خود

از همه

از من از تو

می نگرم به چشمانش

شکوهی عظیم دارد

مرا تاب نگاه پروانه در لحظه سقوط نیست

مرا تاب حس تپش قلب گنجشک در دستان صیاد نیست

مرا می نگرد

و من در او خود را می جویم

که مدتهاست

من آواره ام

گمگشته در سرای روحم و عصیانگر

عصیانی عظیم و خرد کننده

مرا تاب این فاصله نیست

تهی دستانم، تهی دستانش را می طلبد

کودک آرام آرام دور می شود

رها می شود

پر می گشاید

مرا اما

غرق در ابهام تهی خویش

غرق در ابهام تهی چشمانش

ابهام نیم نگاه افتاده بر نگاه پر گناه من

رهای دنیای آلوده ی چشمهای هرزه می کند

 

................

 

فاصله های نزدیکی خفقان آور ترین ِ فاصله هاست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد