فاطمه عزیزم از من خواسته که به یاد روزای خوابگاه این شعرو براش اینجا بنویسم
دنیاشبیه پنجرهای رو به ماتم است
این روزها که گریه برایم فراهم است
دنیای من ارائه یک نقطه تا ابد
دنیای من ارائه غمهای عالم است
حس می کنم که نیم مرا خاک کرده اند
این روزها که صبح خدا و آسمان کم است
این دوزخ بزرگ که در من نهفته است
یک تکه از تمامی غمهای عالم است
پاییزیم به خدا دوست دارمت
آواز چشمان تو هر چند مبهم است
این روزها دوباره تبر خوردم از درخت
حس می کنم که گریه برایم فراهم است
تنها به عشق توست که اینگونه مانده ام
دنیا سه نقطه برایم بی تو جهنم است
خیلی دوست دارم ......