-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 11:15
چه بارون ی می ا د. چترمو آوردم بالای سرت ... نمیخوام خیس بش ی ... درسته که به رفاقتمون پشت پا زدی اما دختر عمو یم که هستی ..! هنوز یادمه که میگفتی مثله گربه ها از آب بدت میاد.... آره من هم چترمو گرفتم رو ی سنگ روی این سنگ سفید که درشت وسیاه اسمتو روش نوشتن . .. و تو چقدر رنگ سیاه رو دوست داشتی.... اه از این چتر هم که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 10:50
تا حالا شده رنگی فکر کنی ؟ مثلا آبی فکر کنی ؟ قشنگ ترین جمله ای که تا حالا شنیدی چی بوده ؟ قشنگ ترین جمله ای که تا حالا گفتی یادته ؟ بهترین فکری که به مغزت خطور کرده چی بوده ؟ یبا ترین روز زندگیت چی بوده ؟ آیا حاضری اونو با چیزی عوض کنی ؟ اگر بهت بگن برای خودت یک عدد بگو میگی چند ؟ وقتی یکی از واژه پسر استفاده می کند...
-
اینم چند تا عکس هنری توپ
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 12:40
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 11:19
زندگی در آخرین روز ترم پایانی دانشگاه ، استاد به زحمت جعبه سنگینی را داخل کلاس درس آورد . وقتی که کلاس رسمیت پیدا کرد استاد یک لیوان بزرگ شیشه ای از جعبه بیرون آورد و روی میز گذاشت . سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل لیوان انداخت . آنگاه از دانشجویان که با تعجب به او نگاه می کردند ، پرسید : آیا لیوان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 10:20
دلم برای کسی تنگ است که درجنوب ترین جنوب با من بود / در شمال ترین شمال با من رفت // کسی که بی من ماند // کسی که با من نیست // کسی ...... // - دگر کافی است چگونه دوستت دارم بگذار بشمرم تورا با عمق و عرض و طول دوستت دارم با احساسات نامرئی به اندازه پایان هستی من تو را هر روز دوست دارم مثل نیاز انسان به افتاب و شمع تو را...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 13:43
دلایل محکم برای اینکه به مرد بودن خود افتخار کنید: 1- همیشه از نام خانوادگی شما استفاده میشود. 2- مدت زمان مکالمهی تلفنی شما حداکثر30 ثانیه است. 3- برای یک مسافرت یک هفته ای تنها یک ساک کوچک دستی نیاز دارید. 4- در تمام شیشه های مربا و ترشی را خودتان باز میکنید. 5- دوستان شما توجهی به کاهش یا افزایش وزن شما ندارند....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 13:41
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 12:41
تو مثل ستاره تو مثل ستاره پر از تازگی بودی و نور و در دستت انگشتری بود از عشق و پاکیزه مثل درختی که از جنگل ابر برگشته باشد سرآغاز تو مثل یک غنچه سرشار پاکی زمین روشنی تو را حدس می زد تو بودی هوا روشنی پخش می کرد و من هر گلی را که می دیدم از دستهای تو آغاز می شد و آبی که از بیشهی دور می آمد آرام بوی تو را داشت من از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 12:38
سکوت یک نیمکت کنار خیابان، دوتا سکوت... این زندگی کشیده به این جا چرا؟ سکوت من را نگاه کن به تو هم فکر میکنم پس فکر میکند به خودش بی صدا سکوت این ماجرای تلخ خیابان و عشق هاست یک روز سرد توی خیابان دو تا سکوت هر یک شبیه آن یکی آبی ، بنفش، سرخ ـ هرچند بود منشاء این رنگ ها سکوت ـ در هم قدم زدند و به هم فکر! فکر! فکر! آخر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 12:34
بعداز رفتنت ! …. شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم . تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم . پس ازِ یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تورا از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 10:57
فرهنگ خواستگاری رفتن!! مواد لازم : یک عدد شازده پسر عاشخ! یک عدد گل دختر نجیب ... یک عدد مادر اکتیو (در خواستگاری های سنتی عاشخیت پسر جای بحث دارد) ابتدا مواد لازم را تهیه می کنیم...این بحث در این مقوله یا مقاله یا مقال مجال نمی دهد ابتدا مادر اکتیو تلفن را برداشته و به خانه گل دختر نجیب تیلیف میزند. (این در صورتی است...
-
عشق یعنی چی؟
شنبه 8 مردادماه سال 1384 14:20
عشق از دید حاج آقا : استغفرالله باز از این حرفهای بی ناموسی زدی. (جمله عاشقانه: خداوند همه جوانها را به راه راست هدایت کند) عشق از دید دختر حاج آقا : آه ... خدای من یعنی میشه بدون اینکه بابام بفهمه من عاشق بشم. (جمله عاشقانه: ندارد) عشق از دید یه ریاضی دان : عشق یعنی دوست داشتن بدون فرمول. (جمله عاشقانه: آه عزیزم به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 13:28
زنجیر عشق یک روز بعد ازظهر وقتی که با ماشین پونتیاکش می کوبید که بره خونه زن مسنی دید که اونو متوقف کرد. ماشین مرسدسش پنچر بود. او می تونست ببینه که اون زن ترسیده و بیرون توی برفها ایستاده تا اینکه بهش گفت: " خانم من اومدم که کمکتون کنم در ضمن من جو هستم." زن گفت: " من از سن لوئیز میام , و فقط از اینجا رد می شدم....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 19:28
روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت. " آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه. " فرشته دوباره به زیر آب رفت و این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 19:22
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 19:12
به نام اونی که همیشه هست روزی خواهم امد و پیامی خواهم اورد در رگ ها نور خواهم ریخت و صدا خواهم در داد ای سبدهاتان پر خواب ! سیب اوردم سیب سرخ خورشید خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای جذامی را گوشواری خواهم بخشید کور را خواهم گفت چه تماشا دارد باغ دوره گردی خواهم شد کوچه ها را خواهم گشت داد خواهم زد ای شبنم...
-
روزی خواهم آمد ...
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 19:02
-
اینم یه داستان کوتاه و قشنگ
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1384 10:47
نشستم و گریستم . بنا به افسانه ، هرچه در آب های این رود بیفتد _ برگ، حشره ، پر پرندگان _ در بستر رود ، سنگ می شود . آه ، کاش می توانستم قلبم را از سینه بیرون بکشم و در این آب بیندازم ، بعد دیگر نه دردی هست و نه اندوهی و نه خاطره ای . کنار رود پیدرا نشستم و گریستم . به خاطرسرمای زمستان ، اشک ها را بر چهره ام احساس می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1384 10:37
چرا کسی نظر نمیده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
خجالتی
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 17:01
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "...
-
اینم خونه دوستم
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 18:23
-
اینم خونه منه
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 18:22
قشنگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 18:18
یک آدم خوش شانس از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمیرسید. از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه ای کردم که فهمید جواب های،، هوی است. هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی در پی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمیکردم! این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلند تر بودم و همه ازم حساب...
-
۹۰درصد از شما آقاپسرها
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 18:16
شنبه:همون لحظه که وارد دانشکده شدم متوجه نگاه سنگینش شدم. هرکجا می رفتم اونو می دیدم. یکبار که از جلوی هم دراومدیم نزدیک بود به هم بخوریم صداشو نازک کردو گفت: ببخشید . من که میدونم منظورش چی بود. تازه ساعت 5/9 هم که داشتم بورد رو میخوندم اومد پشت سرم شروع به خوندن بورد کرد.آره دقیقا می دونم منظورش چیه. اون میخواد زن...
-
دو خط موازی
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 17:47
دو خط موازی زائیده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید.آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند . خط اولی گفت : ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم . و خط دومی از هیجان لرزید . خط اولی گفت و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ .من روزها کار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 17:37
اگر عاشق نیستید بخوانید امشب دوباره شام کتلت سبزیجات داشتیم . من واقعآ از این غذا متنفرم . به همین خاطر به سراغ کامپیوترم می روم تا ضعف ناشی از نخوردن شام را جبران شود کلید کامپیوتر را فشار می دهم و کامی ! مثل همیشه با زدن دو سه شوت روشن می شود وقتی سیستم بالا آمد ؛ مای کامپیوترم را باز می کنم ، کارت اینترنتم را از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 13:21
قاصدک... قاصدک هان چه خبر آوردی؟ از کجا وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی اما اما گرد بام و بر من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مر ا نه ز یاری نه ز دیار دیاری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند. دست بردار از این در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می...