-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مهرماه سال 1384 10:03
من تو او من درس می خوانم تو درس می خوانی او سر چهار راه آدامس می فروشد من شام می خورم تو رستوران می روی او گرسنه است من به ییلاق می روم تو با دوستانت همه ی بعد از ظهر را قدم می زنید او با دستمالش شیشه ی ماشین ها را تمیز می کند من پول تو جیبی ام را از پدرم می گیرم تو ماهیانه ات را از مادرت می گیری او ترازویش را در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 22:55
من و تنهایی و باد در امد شد یک دیدار و سفر ما یکدیگر را در، های های گریه گم کردیم انگار که سالها از هم دوریم انگار که نیستیم در امد شد یه عشق همه درها را بستیم که بمانیم که دوست بداریم اما... حالا تنهایی می رویم ****** دریا، با ابی ارام اش ایا همه غمها را خواهد شست؟ و سفر، یاد تو را در من خواهد کُشت؟ ****** تنهایی ام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 10:01
گفتگو با خدا خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟ پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید. خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟ من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب میکند؟ خدا جواب داد.... اینکه از دوران کودکی خود خسته میشوند و عجله دارند که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 11:46
بعضی وقتها فکر م ی کنم چرا اصرار داریم گلهای تو باغچه یا باغمون رو بچینیمو بذاریمشون تو گلدون خونمون ؟ بارها شاهد مرگ گلی بودیم یا خودمون کشتیمش ، با اینکه هممون می دونیم گل تا وقتی تو خاک خودشه ، زیباییش همه رو به وجد میاره و عطرش رو هم کسی دریغ نمی کنه ولی اینو باور داریم ! به بهونه خاک غنی تر ، آب گواراتر یا حتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 10:46
از تو پرسیدم ! از تو ای راستگوترین دروغگوی بزرگ ، پرسیدم که فردا روز من است آیا؟ گفتی تمام فردا را در آسمان شب نظاره کن. پرسیدم از ستاره ها جویا شوم؟ گفتی نه . نگاه را به دور ماه هاله کن. شب شد. سراغ آسمان رفتم و ستاره و ماه. من ماندم و سیاهی و آسمان و نگاه. گفتی نگاه را به دور ماه بچرخانم. ماهی که پشت ابر نهان شده چه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 10:21
تقدیم برای عرض تبریک
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 10:53
تنها تو را میبینم از چارچوب پنجره چوبیام هنگامی که گلهای قرمز شمعدانی را نوازش میکنی و باران چشمهایت آنها را بارانی میکند. تنها ترا میبینم هنگامی که آن چشمان سیاهات را و آن مژگان نمناک را به سوی آسمان حرکت میدهی تا همراه حرکت ابرها، روحات را به پرواز در آوری. پروازی که تنفسهای عاشقانهی تو را به آسمانی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 10:29
یه روز بهم گفت: «میخوام باهات دوست باشم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه بهم گفت: «میخوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه گفت: «میخوام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 00:50
گروهی از متخصصان این سوال را برای گروهی از کودکان 4 تا 8 ساله مطرح کردند: عشق به چه معنی ست؟ پاسخ هایی که دریافت کرده اند بسیار عمیق تر از آن بوده که کسی بتواند تصور کند. از زمانیکه ما در بزرگم دچار آرتروز شد دیگر نمی توانست خم شود و ناخن های پایش را لاک بزند.از آن به بعد همیشه پدر بزرگم اینکار را برای او انجام می...
-
عشق
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 12:03
سه پیر مرد خانمی ۳ پیر مرد جلوی درب خانه اش دید. - شما را نمی شناسم ولی اگر گرسنه هستید بفرمایید داخل. - اگر همسرتان خانه نیستند، می ایستیم تا ایشان بیایند. همسرش بعد از شنیدن ماجرا گفت: برو داخل دعوتشان کن. بعد از دعوت یکی از آنها گفت: ما هر ۳ با هم وارد نمی شویم. خانم پرسید چرا؟ یکی از آنها در پاسخ گفت: من ثروتم، آن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 11:52
همیشه این گونه بوده است : کسی را که خیلی دوست داری، زود از دست می دهی پیش از آنکه خوب نگاهش کنی. پیش از آنکه تمام حرفهایت را به او بگویی ، پیش از آنکه همه لبخندهایت را به او نشان بدهی مثل پروانه ای زیبا، بال میگیرد و دور می شود ، فکر می کردی میتوانی تا آخرین روزی که زمین به دور خود می چرخد و خورشید از پشت کو ه ها سرک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 11:42
پناه تویی داستان درباره ی یک کوهنورد است که می خواست از بلند ترین کوه ها بالا برود. او پس از سالها آماده سازی ، ماجراجویی خود را آغاز کرد. ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست ، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود. شب بلندی های کوه را تماما در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید ، همه چیز سیاه بود ، اصلا دید...
-
تقدیم به فاطمه
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 19:13
فاطمه عزیزم از من خواسته که به یاد روزای خوابگاه این شعرو براش اینجا بنویسم دنیاشبیه پنجرهای رو به ماتم است این روزها که گریه برایم فراهم است دنیای من ارائه یک نقطه تا ابد دنیای من ارائه غمهای عالم است حس می کنم که نیم مرا خاک کرده اند این روزها که صبح خدا و آسمان کم است این دوزخ بزرگ که در من نهفته است یک تکه از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 10:53
چشمان خسته ام در ظلمت سکوت در ازدحام اشک ، در تلخی دروغ ، در انزوای عشق ، در پاکی غروب ، در سردی زوال ، در سرخی قلوب ، و در سبزی بهار در انتظار توست آری ! دراین زمان در بهت لحظه ها تنها ز انزوا ، دلخسته از سکوت، در انتظار تو آرام و بی صدا بنشسته ام. کنون آیا رهایی هست زین انتظار سخت ؟ تا کی جفا کشم ؟ حتی ز سایه ها،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 13:00
تو اینجا نیستی ! تنهای تنها ، با سکوتی سخت درگیرم و می دانم ، اگر دیگر نیایی ، در غروبی سرد و غمبار و پر از تردید می میرم ! امید بازگشت تو ، مرا زنده نگه می دارد و آری تو می آیی ! تو می آیی بهانه من ، و می دانم دوباره شاخه های خشک احساسم ، جوانه می زند ، لبریز از عشق و شکوه زندگی می گردد و با تو ، تمام لحظه های تلخ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 12:56
هزار بار آسمان را قسم دادم که دیگر به چشمان گریان من نگاه نکند. من از حقیقت بی پایان از تصویری بی نشان،از عشق یک آهو می ترسم من از روزگار سنگدل از بایدها و نبایدها می ترسم، می ترسم از آغاز هر سرنوشت و از طلوع هر زیبایی. من از روح سرگردان زندگی، از گریزان بودن یاران می ترسم، از صدای پای رهگذران می ترسم. از آنچه هستیم و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 مردادماه سال 1384 12:53
یادمه فصل پاییز توی چشمات یادمه فصل موندن توی حرفات میدونم میخوای بری سفر سلامت میمونم منتظرت تا صبح برگشت رفتی و پاییز اینجا بی تو هیچ رنگی نداره ابرای تیره و خسته حال باریدن نداره رفتی و کبوتر دل بی تو اهنگی نداره ... تو بگو که این جدایی تا کجا ادامه داره تو می خواستی بری وقتی التماست کردم برای ماندن فقط توی چشمها م...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 15:41
سلام ای بهترینم ای مهربانم چه زیباست به خاطر تو زیستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن. آنروز که مهمان قلبم شدی ، خوب به یاد دارم ، روزی که با خود گُفتم کسی را یافته ام که دیگر از دست نخواهم داد . روزی که امید ها و آرزوهای فراوانی از خاطرم می گذشت ... و آنروز که چشمانم با چشمان تو دیدار کرد ، دانستم ، دیر زمانیست که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 10:25
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو: من می شناختم او را ، نام تو راهمیشه به لب داشت ، حتی در حال احتضار! آن دل شکسته عاشق بی نام و بی نشان ، آن بی قرار، روزی اگر سراغ من آمد به او بگو: هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود و گفتگو نمی کرد جز با درخت سرو در باغ کوچک همسایه ! شبها به کارگاه خیال خویش تصویری از بلندی اندام می کشید...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 23:28
ا انگار که این فاصله برداشتنی نیست بین من و تو وسوسه ما شدنی نیست ...
-
بازم کلی عکس توپ
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 19:06
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 18:39
نمیدانم...... نمیدانم .... نمیدانم ... شایددرکوچه پس کوچه های مهربانی درخیابان تنهائی هنگام عبورازگلفروشی بتوانم: نگاهت راپیداکنم . نمیدانم ... شایددرمیان عکسهای آلبوم عکس یادرمیان لانه پرندگان یادرنگاه معصومانه گنجشک بتوانم : توراپیداکنم . نمیدانم ... شایددرکوچه بهار هنگام تماشای پائیز وقت عبورپرستوبتوانم : عشقم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 09:20
ما چون دو دریچه روبروی هم آگاه ز هر بگو مگوی هم هر روز سلام و پرسش و خنده هر روز قرار روز آینده اون دایره ی بهشت اما ... آه بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه اکنون دل من شکسته و خسته است زیرا یکی از دریچه ها بسته است نه مهر فسون نه ماه جادو کرد نفرین به سفر نفرین به سفر نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 09:19
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت . . . روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری است . . . روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند ... قفل افسانه ایست و قلب برای زندگی بس است . . . روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است ... تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 10:19
تو را در آسمان شرق می جویم جایی که آرزوهای نقره ای من خانه دارند. تو را در حسرت یک قوی تنها تو را در بال و پر یک پرستوی شوریده تو را در بوسه ی پروانه ها و مغرب گیسوان فرشته هایی که هرگز زمین را ندیده اند می جویم. چشمهایت جمهوری مهربانی و عشق است بگو من در کدام یک از خیابانهای آن زاده خواهم شد؟ من از تمامه کلمات دنیا...
-
دنیای عکس
شنبه 15 مردادماه سال 1384 16:39
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 16:37
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 16:25
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 13:26
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1384 11:21
مسافر غریب ... "بی حوصلگی به تب زرد می ماند" ؛ چه کسی آن را در وجودم کاشت نمی دانم ؟! شاید تو بدانی وقتی شقایقهای دیاری لگد مال می شود ، دیگر چیزی باقی نمی ماند که از آن حرفی زد . سکوت ، نگریستن ، و بغضی که به بار می نشیند . من یک غریبه ، هم در شهر انسان ، هم در روستای خدا ، هم در آرمان شعر شاعر . وقتی نوایم در دامان...