تو را در آسمان شرق می جویم جایی که آرزوهای نقره ای من خانه دارند.
تو را در حسرت یک قوی تنها تو را در بال و پر یک پرستوی شوریده تو را در بوسه ی پروانه ها و مغرب گیسوان فرشته هایی که هرگز زمین را ندیده اند می جویم.
چشمهایت جمهوری مهربانی و عشق است بگو من در کدام یک از خیابانهای آن زاده خواهم شد؟
من از تمامه کلمات دنیا فقط دو کلمه را می خواهم دوستت دارم را و دلم می خواهد شکوفه ها و کوهستانها گرد من جمع شوند و هزاران بار آن را با من تکرار کنند دوست دارم شب و شبنم آنقدر ادامه پیدا کنند تا قلب کوچکم آفتابی شود.
کاش می توانستم از درون یک تنگه شیشه ای با ماهی های قرمز برایت ترانه بخوانم دوست دارم نه بهشت باشد و نه دوزخ که بین من و تو فاصله اندازد دوست دارم هر روز تو را در نفس تازه ی خورشید و هر شب در سایه روشن ماه ببینم دمست دارم نیمه شبها با من به کوچه های اندوه بیایی و ببینی که چگونه کنار گلهای شمعدانی و بابونه ها نی می نوازم.
دروازه های آسمان را به من نشان بده و بگذار دستهایم در منظومه یشمسی جریان پیدا کند.
فانوسهای مهربانی ات را بر سر راه من بر افراز تا در بیشه های زشت و مه آلود گناه گم نشود.
مرا در گرد و غبار رویاهایم تنها رها مکن و پرنده ها و ابرها را از من مگیر و هنگامی که سوسنهای بی قرار در دود و بارون آواز می خوانند مرا به خانه ات ببر!
دوست دارم در زیباترین آسمان تو زندگی کنم و دوشنبه ها با رودخانه ها و رازیانه ها به گردش بروم.
سوگند به دریا و به موجی که هر دم به سوی تو بال می گشاید و شبها گاهی در جستجوی تو پوست تاریک شب را لمس می کنم و حتی از سنگها سراغت را میگیرم.